توبه در خواب
دوشم ابلیس سحرگاه به خواب آمده بود
با ملولانه و پر طعن خطاب عجبی
که شنیدم که تو را وسوسهء توبه فریفت
در دلت نیست دگر هیچ فروغ طلبی
چه کنی،راست بگو،گر برساند ز هرات
حق از آن سبز ورق دست گل منتخبی
گفتمش:بیش مگو،گفت:از آن لاغر زار
ماه ماهان که بود زرد و نه از درد و تبی؟
گفتمش:بس کن ازین،گفت:از آن اشک زلال
فخر خلار که باشد سبب هر طربی؟
گفتمش:بیش مگو،گفت:از آن لعل نژاد
که به قزوین نبود چون وی عالی نسبی؟
گفتمش:بس کن ازین،گفت :ازآن برف بهشت
((حور عینی))جلبی،شوخ فرنگی لقبی
آن که چون ریشه دواند به رگت،نگذارد
از برای تو رگ و ریشه و خون و عصبی؟
گفتم:از من بگذر،ترک کن این وسوسه ها
تا نکرده ست دل غمزده ترک ادبی
گفت:از این جمله گذشتم،تو نخواهی آیا
محفل سازی و لهوی و لعبی؟
…
گفتم:ای پیر،از این خسته جوان دست بدار
که به جز زهد نپوید ره دیگر وجبی
پیر رندان نگهی کرد که در آن دیدم
بیشتر پرتو رحمی،نه غبار غضبی
گفت:اگر راست بگویی و پشیمان نشوی
نیستی بچهءآدم که تو چوبی،حطبی!
جستم از جای و شدم شاد که این بود به خواب
گرچه می زد دلم آنسان که رگ ملتهبی
توبه در خواب هم القصه گران کابوسی ست
دوش یا رب چه شبی بود و چه پر هول شبی!
مهدی اخوان ثالث
سلام
نوشته های وبلاگت پر محتواست .
موفق باشی.
سلام .مبارک باشه . تازه آدرست را پیدا کردم . موفق باشید.
شبی رسید که در آرزوی صبح امید
هزار عمر دگر باید انتظار کشید
هزار سال ز من دور شد ستاره صبح
ببین کزین شب ظلمت جهان چه خواهد دید
موفق باشی عسل جان
توراچه به اخوان همان که کس می دهی سنگینتر است.