گفتم شاید نوشتن راه چاره باشد،خود را آویزان قلم کردم و امواج دلم را ثبت.اما امان که فریاد قلم هم به جایی نمی رسد…
در این بی برگی باغ، شور بهار کو؟ دلیرانه به میدان آمدن ها و رندانه گریختن ها راه نفس را بر من مسدود کرده و به خفقانم محکوم و چه بد! که من نیز به همرنگی جماعتم و پیشه اصلیم تیشه بر ریشه رفیقان زدن…
سلام غریبه که چه خوب می نویسی و واژه های گم شده در متن نا هنجار مرا با نوایی ساده هنجار می کنی کاش غریب نمانی …
در این هجوم بی عاطفگی
کسی را می جستم که برای دوستی
معنایی قائل باشد
و ارزشی...
ولی افسوس
«نفسها دلگیر...»
دلها خسته.
«مردان(!)» خنجر نا مردی به دست
کمر به قتل رفیقان بسته...
در این هجوم بی عاطفگی.
در همه دنیا در همه این کره خاکی ندیدم - که نیست راه گم کرده ای که منزل به منزل به دنبالش نگردد
در وجود هر کس رازی بزرگ نهان است
داستانی ، راهی ، بیراهه ای
طرح افکندن این راز ، راز من و راز تو ، راز زندگی
پاداش بزرگ تلاشی پر حاصل است .
بسیار وقتها با یکدیگر از غم و شادی خویش سخن ساز می کنیم
اما در همه چیزی رازی نیست
گاه به سخن گفتن از زخمها نیازی نیست
سکوت ملالها از راز ما سخن تواند گفت
سلام
نمی دونم چرا ولی اینبار فقط دلم می خواد سکوت کنم.......
سکوت می کنم ولی دلم پر از نگفته هاست
به این سکوت گوش کن نوای دل حقیر نیست
(شعر خودم تقدیم به تو)
سلام!
ممنونم که بهم سر زدی...وای از این تیشه و ریشه و شیشه...اصل قضیه هم سر هنر ست و اندیشه...موفق باشی...
بغض قلم شکسته شد اشک دلم جاری شد
جا چه جای فریاد که قلم می نالد
که رفیقان رفتند
تیشه در دست تو و ریشه هم ریشه من
از او پرسیدند چه باید بکنیم؟ جواب داد اگر دو پیراهن دارید، یکی را بدهید به کسی که ندارد. اگر خوراک اضافی دارید نیز اینچنین کنید. –لوقا، باب سه، آیه ده و یازده-
انسانها چه راحت حرف می زنند و کلمات چه زیبا می فریبند . اگر با چشمانم ندیده بودم اگر نمی شناختم قسم که من نیز بیش از اینها در وهم فرو می رفتم کاش زیبایی فقط در کلمات بود کاش ..... .
نوشتن هیچ وقت راه چاره نبوده.............نوشتن فقط یه مسکن ..............یه ارام بخش...............و بالاخره تاثیرش از بین میره .............و در ضمن همه درد ها رو نمیشه نوشت
سلام/بعد از مدتها وبلاگ شما رو دیدم/مانند گذشته وزین و پر
محتوا یود.این سایت رو من تازگی دیدم.
http://mitglied.lycos.de/farrokhzad
امید وارم حوشتون بیاد
دلتنگیهای ادمی را باد ترانه ای میخواند
رویاهایش را اسمان پر ستاره نادیده میگیرد
و هر دانه برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار ازسخنان ناگفته است
حرکات ناکرده
اعتراف به عشقهای نهان
وشگفتیهای برزبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من
برای تو وخویش چشمانی ارزو میکنم
که چراغها ونشانه ها را در ظلماتمان ببیند
گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشیمان بشنود
برای تو وخویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی که در صداقت خود مارا از خاموشی خویش بیرون کشد
و بگذارد از ان چیزها که در بندمان کشیده است سخنی بگوییم.
جویای راه خویش باش از این سان که منم در تکاپوی انسان شدن
در میان راه دیدار می کنیم حقیقت را ، آزادی را ، خود را ،
در میان راه می بارد و به بار می نشیند دوستی که توانمان می دهد
تا برای دیگران مأمنی باشیم و یاوری
این است راه ما ، تو و من .