شاه دل
چه گویم از دل با تو که شاه دل در سینه ات می تپد،به تو قسم که پوسیده دلم از شب،ای کاش به یاد طلوع می افتادی…
از پشت هر دریچه نگاه کردم فقط صدای نمناک علفهای تر شده از ریزش چشمانم ،تو را خواند ومن باز هیچ ندیدم کجایی…
این چه می شد اگر می شد!این حادثه دیدار،دیگر غم هولناک دلبستگی گلستان بود برایم…