پاسخ
بر روی ما نگاه خدا خنده می زند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

پیشانی ار از داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا

مارا چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او می گشاید…او که به لطف و صفای خویش
گویی که خاک طینت ما را زغم سرشت

طوفان خنده ما را زلب نشست
کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم
چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
زینرو به موج حادثه تنها نشسته ایم

آن آتشی که در دل ما شعله می کشید
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما که سوختیم از شرار عشق
نام گناهکارهءرسوا! نداده بود

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ما
((هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما))
فروغ فرخزاد

چه سبک پرواز کرد روحم با پلک زدن آسمان دیدارت،عجیب ترین واقعه است آن خم ترد ابروانت،کمی سبک تر بیندیش…

شاه دل

چه گویم از دل با تو که شاه دل در سینه ات می تپد،به تو قسم که پوسیده دلم از شب،ای کاش به یاد طلوع می افتادی…
از پشت هر دریچه نگاه کردم فقط صدای نمناک علفهای تر شده از ریزش چشمانم ،تو را خواند ومن باز هیچ ندیدم کجایی…
این چه می شد اگر می شد!این حادثه دیدار،دیگر غم هولناک دلبستگی گلستان بود برایم…