-
این شاید آخری باشد...
چهارشنبه 26 شهریورماه سال 1382 22:43
تازگی ها فهمیده ام راز نگاهت را کمی.آن بسته های مهر که زیر خرمن مژگانت پنهان کرده ای،کلید معما را به دستم داد! پای چشـمان تو بیـدار نشسـتن تا کی بعد از آن قرن نمک پاشی ها،روی این زخم نبستن تاکی تا به سر حد جنون بند ملامت بودن باز یک لحظه از این دام نرستن تا کی می دود خنجر هر ثانیه بر جان دلم روز دیدار ترا چله نشستن تا...
-
چه سخت ...
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1382 08:01
گفتم شاید نوشتن راه چاره باشد،خود را آویزان قلم کردم و امواج دلم را ثبت.اما امان که فریاد قلم هم به جایی نمی رسد… در این بی برگی باغ، شور بهار کو؟ دلیرانه به میدان آمدن ها و رندانه گریختن ها راه نفس را بر من مسدود کرده و به خفقانم محکوم و چه بد! که من نیز به همرنگی جماعتم و پیشه اصلیم تیشه بر ریشه رفیقان زدن…
-
پر یادت باز به من گرفت
یکشنبه 23 شهریورماه سال 1382 19:35
ـ از میان خطوط ترک خورده ذهنم،گزیده تقدیمت می کنم هر وقت نگاهم با ماه تلاقی کندو آنگاه یادت غوغا می آفریند در این دلک پر شرم. ـ کلماتم نیلوفر وار در انتظار حجم تقدیم به تو شناورند بر آب فاصله و نگاهت سوقشان می دهد به غوطه ور شدن در امواج اشتیاق.
-
این جمعه دلگیرتر
جمعه 21 شهریورماه سال 1382 18:23
تا کی روزها و شبهایم را به هم بدوزم،مگر می شود ندوخته شکافت؟ مگر گلهای شاخه ای در آب دوام می آورند؟ میان بهت مهتاب آور چشمانت چرا اینگونه ظلمت قاب گرفته ای؟بگذار سپیده در مژگانت بدمد ،امید خواهد آمد…
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 شهریورماه سال 1382 11:57
رخت باید بست… دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک / جامعه ای در نیک نامی نیزمی باید درید این لطایف کز لب لعل تومن گفتم که گفت/وین تطاول کزسرزلف تومن دیدم که دید عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق/گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد/این قدر دانم که از شعرترش خون می چکید
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 شهریورماه سال 1382 23:40
دلگیرتر از من سراغ داری؟ کاش زمین خوردن برایم آسان بودآن دم که به درگاه تو نزدیک می شوم…اما آن طلوع دیدنی چشمانت میخکوبم میکند غافل از … ناله درونم آنقدر تاب آورده که گهگاه فرصت پاشیدن واژه می شود به آغوش کاغذ. و من از تو می نویسم تا کمی آرام شود این پاره پاره مرتعش. گاهی که دلم قرص می شود به تپش گامهایت ـ آن وقت که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 مردادماه سال 1382 09:27
دلم دوباره گرفت از هجوم آنهمه مهر که می خواستم همه را در کلام بریزم… -وای چقدر حرف می زنی دختر! ای کاش راهی برای نمایش لحظات دلم پیدا می شد بی بیان… باید به جای باز کردن دریچه قلبم به سوی کلام… آسان نیست گنجاندن بلوری ترین آواها در کلمات کاغذی که از بی سوادی دخترکی نوپا جان گرفته اند.کاش روشنایی کمکم می کرد… راستی تو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 مردادماه سال 1382 16:18
در این بی وقتی شب دوباره آواز سکوتت در دلم شور می زند افسون پریشان موهایم را روی زمین پهن کرده ام حالا پریشانی همه جا همراهم است لحظه لحظه پلکهایم پا جای قدم هایت گذارده اند به امید وجد آور ترنم گامهایت کاش بیایی…
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 مردادماه سال 1382 23:26
همه گویند که من فتنه بر اویم -گرچه دانم همه کس فتنه بر اویند- لیک می ترسم ،یا رب! نکند راست بگویند؟ مهدی اخوان
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 مردادماه سال 1382 19:35
خداوند مرا وسیله صلح خویش قرار ده! آنجا که کین است ،بادا که عشق آورم. آنجا که تقصیر است،بادا که بخشایش آورم. آنجا که تفرقه است،بادا که یگانگی آورم. آنجا که خطاست ،بادا که راستی آورم. آنجا که شک است،بادا که ایمان آورم. آنجا که نومیدی است ،بادا که امید آورم. آنجا که ظلمات است،بادا که نور آورم. آنجا که غمناکی است ،بادا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 مردادماه سال 1382 17:55
آماج تیرهای دو رنگی،حق بر صلیب صداقت،خورشید در بستر مرگ و ماه پنهان در حجاب خفقان…زمهریر در دلها بستر ی است… زمزمه سبز یاد تو پشتوانهء حیات جوانه هاست،در این بیکران ناامیدی آنها به عشق تو سر از خاک بیرون می کنند و نگاره چشمان توست که به تواضع مهمانشان می کند. اگر پلک بر هم زنی ….دیگر هیچ…تنهایمان وا مگذار عطش روییدن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 مردادماه سال 1382 09:15
حقیقت این است که سالهاست انتظار تو را می کشد بیچاره دلم،مانده چگونه بگوید چقدر خوشحال است… لیاقت تراشیدن پیکره یادت هنوز مانده مرا شامل شود…اما به اقاقی سوگند گوی پرپر شدن از انتظار دیدارت را خودم ربودم.اگر یادت نبود مرهم دلتنگی هایم چگونه دوام می آورد این تیپا خورده شعله ور!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 مردادماه سال 1382 10:54
ستایش خداوندی را سزاست که تمامی صفت ها از بیان حقیقت ذاتش درمانده و بزرگی او عقل ها را طرد کرده است،چنانکه راهی برای رسیدن به نهایت ملکوتش نیابد. پس همانا خداوند سبحان بندگان متکبر را با دوستان خود که در چشم آنها ناتوانند می آزماید. خداوند اگر اراده میکرد،آدم را از نوری که چشم ها را خیره کند و زیباییش عقل هارا مبهوت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 تیرماه سال 1382 17:24
تازگی ها من دلم آتش گرفت یک دم تاریک وتب کرده چو شب ،روز را از من ربود از هزاران کورسوی دور دور چشمهء جان هم مرا مرداب بود باز هم عاشق میان عالمان ـ آنچه گفتند از جنون ـ در میان سینه سرداب بود این میان من باز هم آتش زدم شعله را،میخانه را،آیینه را دست سردی،آهنین تصمیمی ـ این به ظاهر سایه اما ماندنی ـ از میان دود آه و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 تیرماه سال 1382 20:27
آنقدر زیبا باشید تا عیب ها را نبینید. آنقدر مهربان باشید تا نامهربانی ها را احساس نکنید. آنقدر دریا دل باشید که نگران آینده نباشید! آنقدر بزرگوار باشید تا خشمگین نشوید. آنقدر نیرومند باشید تا از چیزی نهراسید. آنقدر راضی باشید تا به هیچ مشکلی اجازه خودنمایی ندهید. آنقدر در فکر اصلاح خود باشید تا فرصتی برای انتقاد از...
-
یه کم گذشته…
چهارشنبه 25 تیرماه سال 1382 23:44
مو که از سوته دلانم چون ننالم ---مو کز بیحاصلانم چون ننالم بگل بلبل نشیند زار نالد---مو که دور از گلانم چون ننالم ز دل مهر تو ایمه رفتنی نه---غم عشقت بهر کس گفتنی نه ولیکن شعله مهر و محبت ---میان مردمان بنهفتنی نه محبت آتشی در جانم افروخت---که تا دامان محشر بایدم سوخت عجب پیراهنی بهرم بریدی---که خیاط اجل می بایدش دوخت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 تیرماه سال 1382 23:35
پاسخ بر روی ما نگاه خدا خنده می زند هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم پیشانی ار از داغ گناهی سیه شود بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا نام خدا نبردن از آن به که زیر لب بهر فریب خلق بگویی خدا خدا مارا چه غم که شیخ شبی در میان جمع بر رویمان ببست به شادی در بهشت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 تیرماه سال 1382 23:39
چه سبک پرواز کرد روحم با پلک زدن آسمان دیدارت،عجیب ترین واقعه است آن خم ترد ابروانت،کمی سبک تر بیندیش…
-
شاه دل
جمعه 20 تیرماه سال 1382 20:51
چه گویم از دل با تو که شاه دل در سینه ات می تپد،به تو قسم که پوسیده دلم از شب،ای کاش به یاد طلوع می افتادی… از پشت هر دریچه نگاه کردم فقط صدای نمناک علفهای تر شده از ریزش چشمانم ،تو را خواند ومن باز هیچ ندیدم کجایی… این چه می شد اگر می شد!این حادثه دیدار،دیگر غم هولناک دلبستگی گلستان بود برایم…
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 22:11
توبه در خواب دوشم ابلیس سحرگاه به خواب آمده بود با ملولانه و پر طعن خطاب عجبی که شنیدم که تو را وسوسهء توبه فریفت در دلت نیست دگر هیچ فروغ طلبی چه کنی،راست بگو،گر برساند ز هرات حق از آن سبز ورق دست گل منتخبی گفتمش:بیش مگو،گفت:از آن لاغر زار ماه ماهان که بود زرد و نه از درد و تبی؟ گفتمش:بس کن ازین،گفت:از آن اشک زلال...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 تیرماه سال 1382 20:43
به دل قسم شرمگین شد ستاره از دیدن روی ماهت،ای مجنون بیابانگرد صحراهای تنهاییم! این کالبد پوسیده به دم تو دلخوش کرده بود کجا دم در کشیدی؟ ای ابرهای رقابت شما مرا پنهان نموده اید، بد به روزگارتان اگر پشت ابر باقی بماند این شور شیرین آشفته-کجاست حضرت فرهاد؟…آسمان بی فرهاد بیم مرگ بارقه های امیدم شده است. باید بدانند...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 تیرماه سال 1382 22:09
جسارت لمس یکباره حضورت هنوز برایم دست نیافتنی است.ای کاش این پژمرده گل کوچک دلم شاپرک های نگاهت را هوایی میکرد .شایسته تر از دشت معنا برایم نیست این واژه های پرپر را به تقدس نامت فدایی راهت کرده ام.شیرین است آب بین ما دریا را جدی نگیر فاجعه پایان می پذیرد.چقدر حافظ بخوانم بی آرام،چقدر نالم و خوش با خدایم نام تو را...
-
شروعی نو
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1382 18:18
سلام ای کاش گاهی به جای تلاش برای نوع دیگری بودن کمی سعی در بهتر بودن می کردیم.ای کاش از میان انبوه نصایح محفوظ کمی خوشه می چیدیم.ای کاش کمی کمتر نادیده می گرفتیم. والمصطفی گفت:((دوستان و همسفران من!دریغ بر ملتی که سرشار از اعتقادات و خالی از دین است. دریغ بر ملتی که لباسی بر تن می کند که خود نمی سازد،نانی را می خورد...