یه کم گذشته…

مو که از سوته دلانم چون ننالم ---مو کز بیحاصلانم چون ننالم
بگل بلبل نشیند زار نالد---مو که دور از گلانم چون ننالم

ز دل مهر تو ایمه رفتنی نه---غم عشقت بهر کس گفتنی نه
ولیکن شعله مهر و محبت ---میان مردمان بنهفتنی نه

محبت آتشی در جانم افروخت---که تا دامان محشر بایدم سوخت
عجب پیراهنی بهرم بریدی---که خیاط اجل می بایدش دوخت

ز بوی زلف تو مفتونم ای گل---ز رنگ روی تو دلخونم ای گل
من عاشق ز عشقت بی قرارم---تو چون لیلی و من مجنونم ای گل

بابا طاهرعریان

پاسخ
بر روی ما نگاه خدا خنده می زند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

پیشانی ار از داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا

مارا چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او می گشاید…او که به لطف و صفای خویش
گویی که خاک طینت ما را زغم سرشت

طوفان خنده ما را زلب نشست
کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم
چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
زینرو به موج حادثه تنها نشسته ایم

آن آتشی که در دل ما شعله می کشید
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما که سوختیم از شرار عشق
نام گناهکارهءرسوا! نداده بود

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ما
((هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما))
فروغ فرخزاد

چه سبک پرواز کرد روحم با پلک زدن آسمان دیدارت،عجیب ترین واقعه است آن خم ترد ابروانت،کمی سبک تر بیندیش…