شاه دل

چه گویم از دل با تو که شاه دل در سینه ات می تپد،به تو قسم که پوسیده دلم از شب،ای کاش به یاد طلوع می افتادی…
از پشت هر دریچه نگاه کردم فقط صدای نمناک علفهای تر شده از ریزش چشمانم ،تو را خواند ومن باز هیچ ندیدم کجایی…
این چه می شد اگر می شد!این حادثه دیدار،دیگر غم هولناک دلبستگی گلستان بود برایم…

توبه در خواب
دوشم ابلیس سحرگاه به خواب آمده بود
با ملولانه و پر طعن خطاب عجبی
که شنیدم که تو را وسوسهء توبه فریفت
در دلت نیست دگر هیچ فروغ طلبی
چه کنی،راست بگو،گر برساند ز هرات
حق از آن سبز ورق دست گل منتخبی
گفتمش:بیش مگو،گفت:از آن لاغر زار
ماه ماهان که بود زرد و نه از درد و تبی؟
گفتمش:بس کن ازین،گفت:از آن اشک زلال
فخر خلار که باشد سبب هر طربی؟
گفتمش:بیش مگو،گفت:از آن لعل نژاد
که به قزوین نبود چون وی عالی نسبی؟
گفتمش:بس کن ازین،گفت :ازآن برف بهشت
((حور عینی))جلبی،شوخ فرنگی لقبی
آن که چون ریشه دواند به رگت،نگذارد
از برای تو رگ و ریشه و خون و عصبی؟
گفتم:از من بگذر،ترک کن این وسوسه ها
تا نکرده ست دل غمزده ترک ادبی
گفت:از این جمله گذشتم،تو نخواهی آیا
محفل سازی و لهوی و لعبی؟

گفتم:ای پیر،از این خسته جوان دست بدار
که به جز زهد نپوید ره دیگر وجبی
پیر رندان نگهی کرد که در آن دیدم
بیشتر پرتو رحمی،نه غبار غضبی
گفت:اگر راست بگویی و پشیمان نشوی
نیستی بچهءآدم که تو چوبی،حطبی!
جستم از جای و شدم شاد که این بود به خواب
گرچه می زد دلم آنسان که رگ ملتهبی
توبه در خواب هم القصه گران کابوسی ست
دوش یا رب چه شبی بود و چه پر هول شبی!
مهدی اخوان ثالث


به دل قسم شرمگین شد ستاره از دیدن روی ماهت،ای مجنون بیابانگرد صحراهای تنهاییم!
این کالبد پوسیده به دم تو دلخوش کرده بود کجا دم در کشیدی؟
ای ابرهای رقابت شما مرا پنهان نموده اید، بد به روزگارتان اگر پشت ابر باقی بماند این شور شیرین آشفته-کجاست حضرت فرهاد؟…آسمان بی فرهاد بیم مرگ بارقه های امیدم شده است.
باید بدانند کائنات که این بار مگس به شکار شاهباز آمده- اگر بگذارند پروانه های خود شیرین ! این رنگ رنگ های خود ستایی.